در جواب آخرین حرفهایت ، حرف هایی که هیچ وقت انتظار شنیدنشان را نداشتم ؛ فقط گفتم : خدا تو را ببخشد ...
اما ، اما واقعا می اندیشی که خوشبختی ؟! و اگر هستی ؛ خواهی ماند ؟!
بیاندیش ، فکر کن ، و حتی خیال ...
اما هیچ گاه مطمئن نباش ! می دانی چرا ؟! آخر من تو را به خودش سپرده ام . و او عدالت را می داند ؛ او خود عدالت است ! و من از این عدالت ، البته بیشتر برای تو ، می ترسم ...
می ترسم ، نگرانم و حتی بی قرار !
اما این را هم می دانم که مهربانی ؛ و مهربان است !
پس هنوز هم می گویم : خدا تو را ببخشد !
ولی با این که باور کرده ام ؛ هنوز دلم می سوزد ...