چند گانگی در شخصیت
چند گانگی در عشق
چندگانگی در زندگی ؛ دچارشان بوده ام یا نبوده ام .
اما همه شان تقسیمند بین یک جسم و یک روح ؛ چند وقتی است که با هم قهرند !
می ترسم از اینکه نتوانم
می ترسم از اینکه یاد نگرفته باشم
می ترسم از اینکه عمرم کفاف ندهد ؛ که جسم و روحم را با هم آشتی دهم !
آخر دیگر چیزی نمانده ...
مسافرم ، بارم را بسته ام ، می روم به جایی که چند گانگی را نفهمم ! روحم که پرواز را بلد است ؛ اگر با هم قهر نبودند ،جسمم را هم راهی اش میکردم ! حیف ...
نمی خواهم زحمت به دوش کشیدن جسدم برای کسی بماند ؛ پس به گورستان می روم ؛ برای خودکشی ...
می روم ، ولی ای کاش می رفتیم !